جدول جو
جدول جو

معنی مرغ اله - جستجوی لغت در جدول جو

مرغ اله
آبله مرغان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
مرغول
مرغوله کشیدن: در موسیقی آواز خواندن، برای مثال کنون کز سر سرو و پای صنوبر / کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر (امیدی- مجمع الفرس - مرغوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
راهی که از میان دو کوه بگذرد، گشادگی میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغانه
تصویر مرغانه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، خاگ، آستینه، آسینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغ دل
تصویر مرغ دل
جبان، ترسو، خائف، نازک دل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ / مِ)
کتاب در علم مرغ داری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
زن به خشم آورندۀ شوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
تخم مرغ. خایه. تخم. خاگ. چوزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). بیضه. (زمخشری) ، نیم رو. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
به معنی مرغول است یعنی پیچ و تاب زلف و کاکل تاب خورده. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). موی پیچیده چون موی زلف و کاکل و خط. (آنندراج).
- مرغوله موی، مرغول موی. کسی که موی سرش مرغول باشد. محبّک الشعر. (منتهی الارب).
، موی پیشانی. (برهان) ، نغمۀ پیچان و غلطان. (برهان). آواز مرغان و نوعی آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث). مجازا به معنی آواز مرغان و نغمۀ مطربان از جهت پیچ و تابی که در اوست. (از آنندراج). آوازی که در حلق گردانند. (نسخه ای از اسدی در کلمه مرغول). تحریر:
در صحن چمن چو گل فشاندند
مرغولۀ بلبلان گشودند.
شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
کنون کز سر سرو و پای صنوبر
کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر.
امیدی (از آنندراج).
، عیش و نشاط، طرۀ دستار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
مرکّب از: درغ، بند و سد و در + ’اله’ علامت نسبت، دربند. راه میان کوه. شعب. فرجه. (یادداشت مرحوم دهخدا)، راه در کوه. شعب. (دهار)، راهی را گویند که از میان کوه بگذرد و آنرا به عربی شعب خوانند و فرجۀ میان دو کوه را نیز گفته اند. (برهان)، راهی که در کوه بود چون دره. (شرفنامۀ منیری)، شعب. (زمخشری)، رجوع به توضیح مؤلف درباره لغت درغال در پاورقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد واقع در 38هزارگزی شمال غربی شهر کرد کنار راه مرغ ملک به شهر کرد با 1765 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
جای نگهداری مرغان: مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغی خانه با یک شخص بوده. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 63)
لغت نامه دهخدا
(مُ پُ لُ)
طعامی مرکب از پلو و مرغ پخته. پلو که در آن مرغ پخته یا سرخ کرده نهند و سپس دم کنند
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ)
دانۀ مرغ. دانه که به مرغ دهند. دان مرغ
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ سَ / سِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین. واقع در 16 هزارگزی شمال باختری نائین و 11 هزارگزی راه شوسۀ اردستان به نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرغ جاوه
تصویر مرغ جاوه
فرانسوی مرغ زیبا مرغ جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در غاله
تصویر در غاله
فاصله بین دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ الهی
تصویر مرغ الهی
کناد از پرندگان و بنگرید به ورشان، مرغ خدایی به، جان، روان گویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغانه
تصویر مرغانه
تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده مجعد: جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد، (حدیقه)، زلف بر پیچیده زلفی که آنرا شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند، تحریر نغمه و آواز، آواز مطربان و مرغان: تو و دست دستان و مرغول مرغان که از غول صد دست دستان نماید. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ فلک
تصویر مرغ فلک
مرغ سپهر، فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ پلو
تصویر مرغ پلو
پلوی ساده که در داخل آن مرغ پخته میگذارند و ادویه میپاشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغانه
تصویر مرغانه
((مُ نِ))
تخم مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
((مَ لِ))
طره دستار، موی پیشانی
فرهنگ فارسی معین
پیچ وتاب (زلف، گیسو) ، زلف پیچیده، مجعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کومه و چادری که برای شکار مرغ و پرنده سازند
فرهنگ گویش مازندرانی
غریدن، استفراغ همراه با صدای زیاد، پارچه ای که به کسی هدیه.، گریه کردن از سر درد و و از ته دل
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی